پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ
حضرتِ "آرامِ دل"
مادرم می گفت بچه که بودیم، هر سال، مشهد می رفتیم.
می گفت به ای شلوغی نبود آن موقع ها،
می گفت این شکلی نمی رفتیم اصلاً،
می گفت الان فرق می کند، اصلا مردم هم فرق می کردند انگار،
می گفت کمتر می فهمیدیم و می فهمیدند که کجا می رویم،
الان انگار مردم مجنون شدند... عاشق شدند همه،
.
.
سکوت کرده بودم، چشمانم هم کم کم داشت برق می زد...
گفتم خوب، الان مردم پناه می خواهند،
"آرامِ دل"می خواهند،
باب الجواد و پنجره فولاد می خواهند برای دل درد هایشان...
حضرتِ آرامِ دلَ م،
بطلب...
بطلب، نکند فکر کنم از چشمت افتادیم...
عزیزِ این دل
+ شور و حالِ منی، پَر و بالِ منی، تو خیالِ منی...
+ پَر کشیده مرغِ دل، سمتِ جنون آبادِ تو/ صحنِ تو، دربارِ تو، یک کنجِ گوهرشادِ تو...
+ من همان آهویِ دشتم، من همان فرهادِ تو...
۰ نظر
۱۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۴۵